روایت روز یازدهم: زن در مکتب حسین(ع) و وضع آن در عصر حاضر/ چه کسانی در کاروان اسرا حضور داشتند؟

 

آیت الله جوادی آملی/ سخن حضرت زینب درباره تکه تکه شدن دین

آیت الله جوادی آملی در سخنانی با تبیین علل به وقوع پیوستن واقعه عاشورا و حرکت امام حسین(ع) درباره کاری که امویان در آن زمان کرده بودند و سخنان حضرت زینب(س) به مردم کوفه می گوید:

«امویان آمدند برای اینکه دشمن را راه بدهند دوست را بیرون کنند. اولین کاری که کردند همین دین را ناقص کردند. دیگر از آن روز به بعد دین شده ناقص. وقتی دین ناقص شد بیگانه هم طمع کرد. اگر در سورهٴ «مائده» ذات اقدس الهی فرمود بیگانه طمعی ندارد برای اینکه دین کامل است و اگر دین ناقص شد یقیناً بیگانه طمع می‌کند. و اگر دیدید زینب کبریٰ(صلوات الله علیها) در کوفه به مردم خطاب کرد «انما مثلکم کمثل التی نقضت غزلها من بعد قوت انکاسا تتخذوا ایمانکم بینکم» همین مسئله است؛ یعنی شما تمام این رشته‌ها را دوباره پنبه کرده‌اید، ما لباسی در بر شما کردیم، شما آمدید این رشته را پنبه کردید، لباس خلافت را لباس امامت را لباس ولایت را برداشتید. اصلاً چیزی از امامت نگذاشتید؛ چیزی از امامت نگذاشتید؛ چیزی از خلافت نگذاشتید؛ چیزی از رهبری نگذاشتید. هر چه بودید او را آن‌چنان تکه تکه کردید که اصلاً مردم خلافت را نمی‌شناسند الآن خلافت را با سلطنت یکی می‌کنند.

یک وقت کسی را در میدان جنگ می‌کشند، دست او را قطع می‌کنند، بالاخره شناخته می‌شود؛ یا پای او را قطع می‌کند بالاخره شناخته می‌شود؛ یا مقداری از سرش را قطع می‌کنند باز شناخته می‌شود؛ یک وقت کسی را مثله می‌کنند، یعنی اعضای او را تکه تکه می‌کنند که هر که بیاید نمی‌شناسد. فرمود شما دین را این‌چنین کردید؛ نقض ها کردید، تمام این رشته‌ها را پنبه کردید، چیزی نگذاشتید تا کسی بیاید به آن علامت بشناسد. الآن اگر شما سلطنت را به جای ولایت و حکومت به خورد مردم بدهید مردم باورشان می‌شود.»

متن کامل سخنان آیت الله جوادی آملی در ابن باره را اینجا بخوانید.

امام موسی صدر/ نقش زن در مکتب امام حسین و مقایسه آن با وضع زنان در این عصر

امام موسی صدر در عاشورای سال 1975 میلادی، در مجتمع آموزشی عاملیه لبنان با موضوع «امام حسین، پیشوای اصلاحگری» سخنرانی کرده و نقش حضرت زینب(س) را تبیین کرده است.

«برای من گران بود که ببینم عنصری از حماسة کربلا نادیده گرفته شده و در بین ما غایب است. منظورم عنصر زن و نقش او در مکتب امام حسین و در ماجرای کربلاست. نقشی که نمی‌‌توان آن را نادیده گرفت هر چند آن را کمتر از نقش مردان بدانیم. پس از آن باید نقش‌هایی را که زن در این میدان ایفا کرده است با وضع زنان در این عصر مقایسه کنیم و با مشاهدة تفاوت‌های موجود بکوشیم فاصله‌‌ها را پر کنیم و مشکل را حل کنیم.

برادران گرامی، امام حسین‌ (ع) را با حیله‌ای هوشمندانه و با ترفندی نظامی به اعماق صحرا کشاندند؛ جایی که نه عابری می‌‌گذشت، نه بیننده‌ای بود و نه کسی می‌‌توانست آنچه را رخ داده است، به گوش جهان اسلام برساند. اما خدایی که - به فرمودة خود او- خواست او را کشته ببیند، خواست اهل‌بیت او را نیز اسیر ببیند تا ماجرای این جنگ و ابعاد آن را از دل صحرا به قلب مراکز دنیای اسلام برسانند. این نقش بر دوش زینب‌ (س) و دیگر بانوان قهرمان و جاودانه قرار داشت که همراه امام حسین‌ (ع) بودند. وقتی به این صحنه و این حادثه می‌‌نگریم، از‌‌ همان ابتدا در می‌یابیم که این عامل نقش خود را پس از شهادت امام حسین‌ (ع) به‌خوبی ایفا می‌کند.

امام حسین و همراهان او کشته شده‌اند و بدن‌هایشـان پاره‌پاره شده است. گلبرگ‌ها در صحرا پراکنده شده‌اند. آنان زنان و کودکان را از کنار قتلگاه عبور دادند. تصویر این صحنه روشن است. احساس زن هنگامی که بدن شوهرش را پاره‌پاره می‌‌بیند، چیست؟ یک کودک وقتی پدرش را چنین می‌‌بیند چه می‌‌کند؟ آنان از خیمه بیرون آمدند و پشت سر زینب به سـمت قتلگاه به راه افتادند. زینب به پیکر امام حسین‌ (ع) می‌رسد که به نقل از کتاب‌های سیره پاره پاره شده است. همۀ دنیا به تماشای این صحنه ایستاده است. آیا قهرمانی می‌‌بیند یا ضعف و شکست؟ آیا دنیا زینب را در این صحنه سرزنش می‌‌کند یا می‌‌ستاید؟ دنیا پس از آنکه دریافت علی‌ (ع) چگونه پسران خود را تربیت کرده است، اکنون می‌‌خواهد ببیند علی‌ (ع) دختر خود را چگونه تربیت کرده است.

زینب به بدن امام حسین نزدیک شد و آن را از روی زمین بلند کرد و گفت: «خدایا این قربانی را از ما بپذیر.» این برخورد بدان معناست که زینب اعلام می‌‌کند که ما به خواست خود به این میدان آمده‌ایم و به این نبرد پا گذاشته‌ایم. ما خواستیم از اسلام دفاع کنیم، خواستیم انحرافات و کژی‌‌ها را اصلاح و به رفتارهای زشت حاکمان اعتراض کنیم و، از این رو، حسین را در این میدان قربانی دادیم.

به سراغ صحنه‌ای دیگر می‌‌رویم: هنگامی که کاروان اسیران وارد کوفه می‌‌شود. مردم از علت ماجرا می‌‌پرسند و زینب اینجا و آنجا صحبت می‌‌کند. دیگران نیز صحبت می‌‌کنند. در نتیجه، پرده‌‌ها کنار می‌‌رود. سپس اسرا وارد کاخ عبیدالله می‌‌شوند. او با غرور و سرمستی از پیروزی خود بر تخت نشسته است. زینب وارد کاخی می‌‌شود که پیش از این، خانۀ او و بلکه مقر حکمرانی پدرش بر سرتاسر جهان اسلام و دنیای متمدن بوده است. همة دنیای متمدن زیر فرمان و ارادۀ علی (‌ع) بود و زینب نیز بانوی نخست آن دوره بود، چرا که آن زمان حضرت فاطمه‌ (س) زنده نبودند. زینب با آن خاطرات و با وجود ضعف و خستگی و ناراحتی ناشی از اسارت، وارد این کاخ می‌‌شود، ولی سلام نمی‌‌کند. ابن‌زیاد می‌‌پرسد: این زن متکبر کیست؟ می‌‌گویند: او زینب دختر علی است. او از سر شماتت می‌‌گوید: کاری را که خدا با برادرت کرد، چگونه می‌‌بینی؟ و زینب می‌‌گوید: «به خدا سوگند جز زیبایی ندیدم. اینان مردانی بودند که خداوند کشته شدن را برایشان رقم زده بود. از این رو، به‌سوی سرنوشت خویش شتافتند.»

گفت‌و‌گو پایان می‌‌یابد و منافق خاموش می‌‌ماند و زینب در حالی از این میدان بیرون می‌‌آید که رسالت خود را مقتدرانه و بدون هیچ ضعف یا احساس پشیمانی و شکستی به انجام رسانده است.

او در برابر یزید که می‌‌رسد... یزید حاکمی پیروز است و زینب، اسیری است که بنابر نقل کتاب‌های سیره، خفت‌بار‌ترین لباس‌ها را بر تن داشت. اما این وضع عواطف زینب را در برابر یزید خاموش نمی‌‌کند و زبان او را نمی‌‌بندد بلکه برمی‌خیزد و پس از حمد و ثنای خداوند می‌‌گوید: «اگر چه پیشامدهاى ناگوار مرا بر آن داشته است تا با چون تویى سخن گویم، اما من تو را سخت ناچیز مى‏ شمارم و بسیار سرزنش مى‏ کنم، ولى چه کنم که چشم‌ها پراشک و سینه‏‌ها سوزان است. ای پسر آزادشدگان، آیا عدالت است که زنان و کنیزان خود را در سراپرده‌‌ها نشانده‌ای و دختران رسول‌خدا را به اسیری می‌‌چرخانی؟»

زینب با این سخنان خـود یزیـد را بـا همـۀ ابزارهایی کـه در اختیار دارد، با همة قدرت و ارتباطی که دارد، با همۀ تبلیغات و ثروت و نفوذ و قدرتی که دارد، کاملاً محکوم می‌‌کند و پیروزمندانه از نزد او بیرون می‌‌آید و در این عرصه رسالت حسین‌ (ع) را تکمیل می‌‌کند. زینب تصویر جنگ را از دل بیابان و از وسط شن و ماسه به پایتخت‌های جهان اسلام منتقل می‌‌کند. او در کوفه و موصل و نسیبین و حمص و حماه و حلب و بعلبک و شام سخنرانی می‌‌کند.»

 

استاد خرسند/ زنجیر را که بر گردن جوان اسیر دیدند یاد زنجیری افتادند که بر پای خود احساس می کردند

استاد پرویز خرسند در کتاب «برزیدگان دشت خون» درباره حرکت کاروان اسرا در شهرهای عراق و شام و تاثیرگذاری آنها با نثری زیبا چنین نوشته است:

«کاروان خشم و غم به راه افتاد. خورشید یک بار دیگر ستم پیشگی انسان را دید و چهره درهم کشید و خون گریست و اشک خونینش کران مغرب آسمان را گلگون کرد. و کاروان اشک و غم در خشم و خون به راه افتاد. عزیز مردگان، خون عزیزان را روشن و درخشان در کران دور افق دیدند.
مردانی پیکارجو و جنگنده را در نبردی ناجوانمردانه به خاک افکنده بودند و حال، بازماندگان را در زنجیر به سوی کاخ هایی می بردند که برای پابرجا ماندنشان از اشک و خون انسان ها مایه می گرفتند.

و اگر این انسان، حماقت خویش، در یابد و به نادرستی راهی که در پیش گرفته است، آگاهی یابد و چهره های حقیقی برده داران را نیک بنگرد و بشناسد دیگر استسمار نمی شود و اجازه نمی دهد زنجیر بر دست و پای و گردنش اندازند، پس باید این گروه را ترساند و در دنیای ترس اندیشه شان را کوبید و در دنیاس جهل و نادانی سرگردانشان کرد.
برای ترس آفرینی است که ابن زیاد دستور می دهد سر شهیدان کربلا را بر نیزه پیشاپیش اسیران حرکت دهند، تا خلق بداند که فریاد حق خواهانه را حکومت یزیدی این چنین پاسخ می دهد، تا اندیشه فریاد کشیدن نکنند.

دستگاه تبلیغی یزیدی گفته بود، مردی در برابر حاکم به پاخاسته، اندیشه اش نابودی اسلام و قرآن! بوده است. او را به جرم حق ناشناسی! کشته اند و بازماندگانش را به اسیری گرفته اند.
آمده بودند تا شکست خوردگان را ببینند و پیروزی خویش را مسلم دارند و از دیدن اسارت دشمن پای کوبند و شادی کنند. جام دل ها آماده بود تا از شراب فتح لبریز گردد. کاروان که رسید دست افشان پیش رفتند.
چون نزدیک رسیدند چشم ها را گریان یافتند و این گریه، گریه اسارت نبود، اسارتی که پس از نبردی جوانمردانه نصیب کسی شود. برچهره هایشان داغ ظلم دیدند، زنجیر را که بر گردن جوان دیدند یاد زنجیری افتادند که بر پای خود احساس می کردند. داغ ظلم، آنها را به یاد ستم ها و شکنجه هایی که دیده بودند و تازیانه هایی که خورده بودند انداخت. خواستند از دل غریو بردارند و در برابر آن همه ستمکاری به پا خیزند. لیک برق خند سرنیزه ها فریادشان را خفه کرد و ترس خاطرشان را از خاطره تهی کرد بیم جان، زبونی و ستم پذیری ارمغانشان آورد.

افسانه ی افسانه گویان داشت خوابشان می کرد و روایت راویان حکومت و دستگاه تبلیغات کم کم پذیرای اندیشه شان می شد که، ندایی آنها را به خود آورد.
آنکه پیشاپیش همه حرکت می کرد و می توان گفت تنها مرد کاروان بود، شیری زنجیر شده را می ماند... او می گفت و آنها، بی آنکه بخواهند، شنیدند و گوش فرا دادند. ای پیروان بدکاره و ره گم کرده! «خدای هرگز بهروزی و سعادت نصیبتان نکند. شما ناجوانمردانه آن همه فداکاری و از جان گذشتگی و زندگی بخشی نیای بزرگمان محمد را فراموش کردید و ما را بدین روز نشاندید.
آن روز که ما و شما_ ما روسپید و شما رو سیاه_ در برابرش حاضر شویم، او را چه پاسخ خواهید گفت؟ ما را بر شتران برهنه سوار کرده اید و همچون اسیران، کوی به کوی می کشید. گویا، هرگز به کار دینتان بر نخورده ایم. ناسزایمان می گویید و دست می کوبید و بر کشتنمان شادمانی می کنید. ای وای بر شما! مگر نمی دانید که بزرگترین و آخرین پیامبران، محمد، نیای ماست.»

ای کربلا! آنچنان بار غمی بر دوشمان استوار کردی که هرگز شانه راست نتوانیم کرد... و همه بی آنکه بخواهند گریستند، توفانی از غم برخواست و آن همه گل های شادی که بر لب ها شکفته بود پرپر شد.
خواستند جبران کنند. از خویش شرمنده بودند. نفرت از خود و از زودفریبی خویش همه وجودشان را فراگرفته بود. می خواستند فریاد بکشند، لیک آنچه سبب وحشتشان بود و در برابر آن همه سیاه کاری ساکتشان می کرد؛ ترس از گرسنه ماندن بود.
یادشان بود که هرگاه اراده کردند در برابر جنایات و حق کشی های حکومت، فریادی برآورند، بیم گرسنگی ساکتشان می کرد. آن سوی گرسنگی مرگ را می دیدند اما پس پشت گرسمنگی، خدا نمی یافتند اگر نه، گرسنگی و مرگ وحشتی نداشت، چه او نعمت می دهد و مرگ می بخشد...»

سروده حزین لاهیجی در عزای امام حسین (ع)

حزین لاهیجی شاعر قرن یازدهم هجری در قالب یک ترکیب بند، مرثیه‌ای برای امام حسین(ع) سروده است. این شاعر که زاده اصفهان بود و سال‌های پایانی عمر خود را از ترس نادرشاه در بنارس می‌گذراند، یکی از تاثیرگذارترین افراد در رواج مذهب شیعه در آن سامان است.

در این ترکیب بند حزین لاهیجی ارادت خود را به امام حسین(ع) چنین ابراز داشته است:

طوفان خون ز چشم جهان جوش می‌زند      بر چرخ نخل ماتمیان دوش می‌زند
یارب شب مصیبت آرام سوز کیست؟          امشب که برق آه، ره هوش می‌زند
روشن نشد که روز سیاه عزای کیست؟     صبحی که دم ز شام سیه پوش می‌زند

متن کامل این ترکیب بند را اینجا بخوانید.

دلبر تاش ماتاوا، شاعر و پژوهشگر سنی مذهب تاجیک در قطعه شعری درباره شهدای کربلا می نویسد:

تقدیم به شهیدان کربلا

«می نویسم: «آب»
اشک از دیده ام سر می زند.

می نویسم: «کربلا»
غم بر دلم از پشت، خنجر می زند.

می نویسم: «شام»
نیلی، جامه شب می شود.

می نویسم: «شام»
توفان در دلم چون خطبه های گرم زینب می شود.

چارلز دیکنز/ او خالصانه برای اسلام جان فشانی کرد

چارلز دیکنز، رمان نویس معروف انگلیسی  در کتاب "جُنگ" می نویسد: «اگر "حسین"(ع) (آن طور که برخی دشمنان گفته اند) برای برآورده ساختن امیال دنیوی خود (و مثلا برای رسیدن به حکومت) جنگیده بود، پس من نمی فهمم که چرا خواهر و همسر و اولادش او را همراهی کردند؟! (یعنی: کسی که قصد جنگ دارد، هیچگاه فرزند و زن و خواهر را همراه خود به میدان نمی برَد!)؛ بنابراین، بدیهی است که او خالصانه برای اسلام جان فشانی کرده است.»

 

آغاز عزای اهل بیت/ چه کسانی در کاروان اسرا حضور داشتند؟

روز یازدهم آغاز عزای اهل بیت(ع) است. پس از شهادت امام حسین(ع) و یاران وفادار آن حضرت، عصر عاشورا سر مقدس امام به کوفه فرستاده شد. عصر روز یازدهم محرم سال 61 هجری، عمر بن سعد، اهل بیت امام حسین(ع) را به سمت کوفه حرکت داد و دستور داد که سرهای سایر شهیدان را شست و شو داده و در میان سرکردگان سپاه خویش تقسیم کنند تا به واسطه آنها از عبیدالله پاداش بگیرند.

وی بر کشته های لشکریان خود نماز خواند و آنها را دفن کردند، ولی بدن های بی سر شهیدان را در آن بیابان رها کرد. سپس دستور داد زنان، کودکان و بازماندگان واقعه عاشورا را همچون اسیر به همراه خود به کوفه ببرند. هنگام خروج آنان از سرزمین کربلا، به خواسته اسیران و یا به دستور عمر بن سعد جهت تازه کردن داغ اسیران و عزیز از دست دادگان، آنان را از کنار پیکرهای شهیدان عبور دادند. لحظه وداع بازماندگان با بدن های بی سر شهدا، محشری بود.

عصر روز یازدهم اهل بیت(ع) به سمت کوفه حرکت و شبانه به کوفه رسیدند و آن بزرگواران داغدار و مصیبت زده را تا صبح پشت دروازه هاى کوفه نگه داشتند. سپس آنان را وارد شهر بزرگ کوفه کرده و جمعیت فراوانی به دیدن اسیران آمدند، که برخی اظهار خوشحالی و شادمانی کرده و برخی دیگر در مظلومیت اهل بیت(ع) و در عزای سید شهیدان، می گریستند و ضجه می زدند.

برای خواندن ادامه مطلب و آشنایی با اسیران کاروان کربلا اینجا را کلیک کنید.

چه کسی فتوای قتل امام حسین را صادر کرد؟

ابن زیاد با استناد به فتوای قاضی شریح مردم کوفه را به مبارزه با امام حسین(ع) تحریک کرد. "ابن حارث" معروف بود به شریح بن قاضی که اصلا یمنی بود. پیامبر را دیده بود و در زمان حضرت محمد(ص) و ابوبکر منصبی نداشت و در زمان عمر به قضاوت کوفه منصوب شد ودر زمان های عثمان و علی(ع) و امام حسن(ع) و معاویه و یزید و عبدالملک و حجاج و... بر منصب قضاوت بود و وقتی امام علی(ع) او را به این منصب گماشت بر او شرط کرد که هیچ حکمی را اجرا نکند، مگر آنکه آن را بر امام (ع) عرضه کند.

شرح قضاوت های مشهور قاضی شریح و نقش او در واقعه کربلا در اینجا بخوانید.

محققانه‌ترین کتاب درباره شخصیت امام حسین(ع) از نظر علامه جعفری

کتاب «پرتوی از عظمت امام حسین‌علیه‌ السلام» نوشته آیت الله صافی گلپایگانی ‌است که به صورت تحقیقی نگاشته شده است. این کتاب، متضمن مطالبی از فضایل حضرت سیدالشهداء ‌علیه ‌السلام و تاریخ اسلام در آن زمان و نیز پاره‌ای از علل و نتایج واقعه کربلا است که به صورت تحقیقی و تحلیلی به رشته تحریر درآمده است.

از ویژگی‌های مهم کتاب، قلم ساده آن است که علی‌ رغم انتقال مطالب علمی و تحلیلی، مخاطب را از هر طبقه فکری و سطح سواد که برخوردار باشد با اندک مایه علمی، بهره ‌مند می ‌سازد. نکته قابل توجه، استفاده فراوان از منابع عامه و اهل سنت در مستندات است که فهرست منابع اهل سنت با بیش از 70 مورد به همراه نام نویسنده آنها در پایان کتاب درج شده است. پاسخ به برخی از مهم‌ترین شبهات پیرامون قیام امام حسین(علیه السلام) نیز بخش دیگری از این کتاب است.

مرحوم علامه محمد تقی جعفری، کتاب «پرتوی از عظمت حسین(ع)» تألیف آیت الله صافی گلپایگانی را یکی از جامع‌ترین و محققانه‌ترین کتاب‌هایی معرفی کرد که تاکنون در عظمت شخصیت امام حسین (ع) نوشته شده است.

این فیلسوف برجسته، در کتاب «امام حسین(ع) شهید فرهنگ پیشرو انسانیت» خود نوشته است: «براى مطالعه و بررسى عظمت شخصیت امام حسین(ع) از دیدگاه منابع معتبر اسلامى و تواریخ، مراجعه فرمایید به کتاب (پرتوى از عظمت حسین(ع)- تألیف دانشمند معظم، جناب آقاى لطف الله صافى از صفحه 20 تا صفحه 109. به نظر این جانب، کتاب مذکور، یکى از جامع ترین و محققانه ترین کتاب هایى است که تاکنون در عظمت شخصیت امام حسین(ع) نوشته شده است.»





تاريخ : جمعه 24 آبان 1392برچسب:, | | نویسنده : مقدم |